در حال بارگذاری ...

ونیسا هیچ‌وقت آن اذان را فراموش نمی‌کند. اذانی که مسیر زندگی‌اش را تغییر داد و او را به یک فعال ضدجنگ تبدیل کرد، تا همۀ امکانات رفاهی را رها کند و در کانون بحران‌های غرب آسیا حاضر شود و علیه ظلم و نابرابر مبارزه کند. فلسطین، یمن، سوریه، لیبی و ... فرقی نمی‌کند. مبارزه عبادت است.

برعکس بیشتر دخترها که بابایی‌اند، رابطه‌اش با بابا آنقدرها صمیمی نبود. نه به سیاست علاقه داشت و نه برایش مهم بود که در جاهای دیگر دنیا چه اتفاقی می‌افتد. به میان‌سالی نزدیک شده بود و تا این لحظه سرگرم تجارت و خرید‌وفروش بود.

به یکباره زندگی‌اش عوض شد. در عرض دو سال پدر، مادر، خواهر و شوهر خواهر او از دنیا رفتند. این اتفاق‌ها زندگی او را دچار تغییر و تحول کرد. به سراغ دست‌نوشته‌های پدرش رفت. یادداشت‌ها تصویری جدید از پدر را در ذهن ونیسا ایجاد کرد. تازه داشت اندیشه‌های این دیپلمات کهنه‌کار انگلیسی را می‌شناخت. این دست‌نوشته‌ها، الهام‌بخش زندگی جدیدی برای ونیسا شد و او تصمیم گرفت پاجای‌پای پدر بگذارد.

به مصر رفت؛ جایی که سال‌های کودکی‌اش را همراه با پدر در آنجا سپری کرده بود. به ساختمان سفارت‌خانه‌ای رفت که در آنجا بزرگ شده بود. مدتی در مصر ماند. کم‌کم به علاقۀ پدرش به فلسطین آگاه ‌شد. اینکه پدر به فلسطین علاقه بسیار داشته و مخالف سیاست‌های انگلیس درباره موضوع فلسطین بوده. او باید این راه را ادامه می‌داد.

تصمیم گرفت به غزه برود و به عنوان یک فعال مدنی به مردم غزه کمک کند و انگلیسی به بچه‌های غزه درس بدهد. به مرز رفح رفت. اوضاع مرز خیلی وحشتناک بود. فلسطینی‌هایی که قصد عبور از مرز را داشتند به شدت تحقیر می‌شدند و روزها زیر آفتاب سوزان سرگردان می‌ماندند. دو هفته پشت مرز ماند؛ گاهی از رفح به العریش می‌رفت و دو بار هم مجبور شد مسیر ۶۰۰ کیلومتری رفح تا قاهره را در این دو هفته طی کند تا بلکه بتواند وارد غزه شود. اما در نهایت از رفتن به غزه ناکام ماند.

او تصمیم داشت به غزه برود و هیچ چیز نباید مانع او می‌شد؛ بنابراین دنبال راهی گشت تا از طریق تونل‌های مخفی به غزه برود. عبور از این تونل‌ها به سادگی نبود. ترس و وحشت عبور از تونل و ورود غیرقانونی از یک‌طرف و گرفتن مجوز حماس برای عبور از این تونل‌ها از طرف دیگر کار را مشکل کرده بود.

بالاخره موفق شد تا مجوز عبور بگیرد. مخفیانه وارد خانه‌ای شد که ورودی یکی از  این تونل‌ها بود. خیلی وحشتناک بود. ترس وجودش را گرفته بود. در مقابل آزمون سختی قرار گرفته بود؛ آزمون پایبندی به عقایدش. یا باید لاف دوستی با مردم فلسطین و حمایت از آن‌ها را نمی‌زد، یا اینکه باید خطر را به جان می‌خرید و وارد تونل می‌شد. راه دوم را انتخاب کرد. از تونل عبور کرد و وارد غزه شد.

تا یک هفته گیج و منگ بود. تصورش از غزه با چیزی که می‌دید زمین تا آسمان متفاوت بود. او خیال می‌کرد باید با شهری جنگ‌زده و محاصره شده روبه‌رو شود که اثری از زنده‌بودن در آن نیست و حالا او مردمی شاد و خندان را می‌دید که مهمان‌نواز بودند و به گرمی از او استقبال می‌کردند. شهر زنده بود و زندگی در آن با همۀ سختی‌ها جریان داشت. او به غزه آمده بود تا امید و دوستی را برای مردم به ارمغان بیاورد و حالا می‌دید که غزه مملو از امید و دوستی و محبت است.

کم‌کم تحرکات نظامی اسرائیلی‌ها بالا گرفت. جنگنده‌های بر فراز غزه پرواز می‌کردند و تانک‌ها در مرز آرایش نظامی می‌گرفتند. خبر از جنگی سهمگین بود. تعدادی خبرنگار از رسانه‌های مختلف هم داخل غزه بودند. اطلاع دادند، تا جنگ شروع نشده، خارجی‌ها می‌توانند از غزه خارج شوند، حتی کسانی که به صورت مخفیانه و غیرقانونی وارد غزه شده اند.

ونیسا می‌توانست از غزه خارج شود و خودش را از جنگ نجات دهد. اما این کار با عقاید و اصول اولیه او در تضاد بود. برای کمک به مردمی رفته‌ای و حالا که به تو احتیاج دارند و باید در کنارشان باشی، فرار کنی و بروی؟! نه! این کار اخلاقی نبود. بنابراین در غزه ماند و در زیر بمباران‌های وحشتناک اسرائیلی‌ها که از زمین و هوا شلیک می‌شد، در کنار مردم غزه مقاومت کرد. جنگ شروع شده بود. جنگی بعدها به جنگ هشت‌روزه معروف شد.

هر روز بمباران‌ها که شروع می‌شد، بی‌وقفه ادامه پیدا می‌کرد و فقط چند ساعتی در سحرگاه متوقف می‌شد. بعد از دو روز بمباران بی‌وقفه، در سحرگاه جنگنده‌های صهیونیستی آسمان غزه را ترک کرده بودند و خبری از بمب و انفجار نبود. سکوتی عجیبی فضا را پر کرده بود. ونیسا به پشت بام رفت تا بعد از ۲۴ساعت صدای انفجار بی‌وقفه، از این سکوت لذت ببرد. ناگهان صدای اذان در غزه پیچید. شب پرالتهاب به صبح رسیده بود و صدای اذان یعنی هنوز غزه زنده است و هنوز مبارزه ادامه دارد. اذان یعنی مبارزه هم‌چنان ادامه دارد. مبارزه‌ای که با عبادت در هم آمیخته‌اند. این یعنی ما با مبارزه خدای خودمان را عبادت می‌کنیم. فرقی نمی‌کند چه دینی داشته باشی، مبارزه زبان مشترک ما برای عبادت خالق ماست. مبارزه علیه ظلم و نفرت و خشونت و بی‌رحمی.

ونیسا هیچ‌وقت آن اذان را فراموش نمی‌کند. اذانی که مسیر زندگی‌اش را تغییر داد و او را به یک فعال ضدجنگ تبدیل کرد، تا همه امکانات رفاهی را رها کند و در کانون بحران‌های غرب آسیا حاضر شود و علیه ظلم و نابرابر مبارزه کند. فلسطین، یمن، سوریه، لیبی و ... فرقی نمی‌کند. مبارزه عبادت است.




مطالب مرتبط

دوازدهمین هم‌قصه

دوازدهمین هم‌قصه

من که مدیر یه موسسه پژوهشی بودم، ‌12-13 کیلو وزن کم کردم. توی تمام کشور ما گزینه‌ای نداشتیم. واقعاً اگه بعضیا توی کوبا می‌تونستن که مزیت‌هایی به خاطر موقعیت خودشون به دست بیارن فیدل کاسترو و دیگران اونو سر به نیست می‌کردن. چون اونا باید مثالی برای کل مردم می‌بودن. وگرنه موقعیت ...

|

روایتی از نتایج اقتصاد مقاومتی، بیخ گوش آمریکا

روایتی از نتایج اقتصاد مقاومتی، بیخ گوش آمریکا

فرناندو فیونس مؤسس «گروه کشاورزی ارگانیک» در کشور کوبا است. او برنده جایزه «معاش درست» در سال ۱۹۹۹ از سازمان ملل است. این برنامه جمعه‌شب، ساعت ۲۳:۱۵ از شبکۀ یک سیما پخش می‌شود.

|

یازدهمین هم‌قصه

یازدهمین هم‌قصه

برای من سه هدف برای پروژه بوکس برای صلح وجود داره. اولیش اینه که بچه‌های سوری خوشحال بشن. دومیش اینه بین دو کشور رابطه برقرار کنیم. برای من رابطه بین مردم عادی استرالیا و مردم عادی سوریه خیلی مهمه اما سومیش اینه که می‌خوایم سوریه واقعی رو به کشور خودمون نشون بدیم نه اون روایتی ...

|

نظرات کاربران