
حاشیههای حضور ونیسا بیلی در ایران
به گزارش الف، ونیسا بیلی فعال مدنی و ضدجنگ انگلیسی است که در سالهای اخیر در کانون بیشتر بحرانهای منطقه حضور داشته است. او در جریان جنگ هشتروزه در غزه بوده و اتفاقهای غزه را از نزدیک دیده است. خانم بیلی چندی قبل برای حضور در برنامۀ تلویزیونی «همقصه» و روایت مشاهدههای خود از غزه، به ایران آمد و چند روزی در ایران بود. در این چند روز علاوه بر حضور در استودیو، از چند نقطه دیدنی تهران دیدن کرد و با چند رسانه نیز مصاحبه داشت. در این بازدیدها و مصاحبهها بعضی حاشیههایی رخ داد که خواندن آن خالی از لطف نیست.
حرمت داری برای روزه داران
روز اول رمضان به ایران آمده است. به مهمانسرایش رفتهایم برای آشنایی و گفتوگوی اولیه. ابراهیمینیا، مسئول تشریفات مهمانان برنامۀ همقصه، میان گفتوگوی ما هرچندوقت یکبار از او میپرسد: چای یا قهوه؟ و پاسخ میشنود: نُ، تَنکس ! ابراهیمنیا میگوید: «میداند روزهایم، مراعات میکند. دوست ندارد جلو ما چیزی بخورد. صبحانه را هم با اکراه و خیلی مختصر خورد.»
بعد از این گفتوگوی ما، با یکی از روزنامهها مصاحبه دارد و باید به دفتر روزنامه برود. بناست که ناهار را میل کند و بعد به سمت دفتر روزنامه حرکت کنیم. برایش ناهار سفارش میدهد، نمیخورد. میگوید میل ندارم.
حدود ساعتهای سه بعدازظهر است، که از مهمانسرا بیرون میزنیم. وسط گرمای تابستان، یک بطری یکونیملیتری آب سرد بر میداریم که گرما و تشنگی بین راه اذیتش نکند. بطری را بغل کرده و از خودش جدا نمیکند. از او میخواهیم بطری را به ما بدهد تا سنگینیاش او را اذیت نکند. میگوید: «ممنونم، سرد است و من را خنک میکند.» تا آخر بطری آب همراهش است، فقط از خنکیاش استفاده میکند. بطری را پرِ پر به مهمانسرا برمیگرداند.
از نیمههای شب که به ایران رسیده تا غروب، فقط اندکی صبحانه و مقداری آب میخورد، به نوعی روزه است. صدای اذان مغرب را که میشنود، گلازگلش میشکفد. نه به خاطر خودش، که میبیند روزهداری در روز اول رمضان به ما فشار آورده است. میگوید: «خب دیگه، اذان شد، میتونید افطار کنید!»
در میان مسلمانها زیاد بوده و آداب و رسوم اسلامی را کموبیش میداند و احترام به آداب اسلامی در رفتارش مشهود است. یک نمونهاش رعایت روزهداری ما بود. نمونۀ دیگرش تماس با نامحرم است. در تعاملها خیلی مراقب است با نامحرم تماس نداشته باشد. چند عکس و فایل از روی لپتاپش روی فلشی کپی میکند. وقتی میخواهد فلش را به دست ابراهیمنیا بدهد، آن را چنان با دقت به دستش میدهد که برخی رانندههای تاکسی اینطور پول خرد به خانمها نمیدهند!
نمونۀ دیگرش هم رعایت حجاب است. لباسپوشیدنش در چندروزی که تهران است، کاملاً مناسب با فرهنگ ایرانی است. وقتی به خیابان میآید، تیپش ایرانیتر از خیلی از خانمهای کوچه و خیابان است. حجاب را حتی منزل و دفتر برنامه رعایت میکند. در یکی از این روزها، وقتی بعد از یک بازارگردی طولانی در یک روز گرم تابستانی به دفتر برنامه برمیگردیم، میرود داخل اتاق مینشیند. یک لحظه تصمیم میگیرد تا روسریاش را بردارد، روسری را تا نیمه کنار میزند که نگاهش به در باز مقابلش و رفتوآمد آقایان میافتد. روسری را برمیگرداند و با گوشۀ روسری خودش را باد میدهد.
فیلترینگ و او چه میداند که فیلترینگ چیست!
از سرعت اینترنت و محدودیت دیتا که بگذریم، که مجبور است با آن کنار بیاید، اولین چالشش با اینترنت ایران، فیلترینگ است! لپتاپش را که روشن میکند، اولین سایتی که باز میکند (که باز نمیشود!) فیسبوک است. فرض کن شبکههای اجتماعی را از خبرنگار آزاد بگیری، چه از او باقی میماند؟! اول فیلترینگ را برایش توضیح میدهیم، و بعد فیلترشکن میدهیم، بعد هم دورۀ مقدماتی طریقۀ کار کردن با فیلترشکن را برگزار میکنیم.
البته چندساعت بعد، مجبور میشویم دورۀ پیشرفته را هم برایش بگذاریم! ماجرا هم از این قرار است که در عین حالی که اینترنت بهراه است و همهچیز بر وفق مراد، باز هیچ سایتی باز نمیشود. باید مویی در آسیاب فیلترشکن سپید کرده باشی تا بدانی که در این موقع، مشکل پروکسی وجود دارد. فیلترشکنش غیرفعال شده است؛ اما پروکسی به حالت اتوماتیک تغییر نکرده است. برایش مشکل را برطرف میکنیم که میخواهد برایش توضیح بدهیم. آموزش کار با فیلترشکن هم بر طورمار خبطیات ما اضافه میشود!
خانم گیاهخوار، دولت گوشتخوار
رفتهایم در مرکز گفتمان انقلاب اسلامی برای جلسۀ پرسش و پاسخ با حضور خانم ونیسا بیلی. حضار و سؤالکنندگان یک انگلیسی پیدا کردهاند و میخواهند همه خباثتها و جنایتهایی را که در طول تاریخ روباه پیر با ایران داشته، برای خانم بیلی بازخوانی کنند. مقدمۀ خیلی از سؤالها یادآوری ستمهای بریتانیا بر ایران و کشورهای اسلامی است.
تا میرسد به اذان و افطار. افطار را که میآورند، مسئول تشریفات به حضار و مسئول جلسه تذکر میدهد که خانم بیلی گیاهخوار هستند و گوشت نمیخورند. یکی از حضار از موقعیت استفاده میکند و میگوید: این عادت شما خلاف دولت انگلیس است که گوشت ملتها را میخورند. خانم بیلی با همان خندۀ زنانهاش بلند میخندد و میگوید: همه همین را میگویند!
وقتی کفۀ ترازو به نفع خانم بیلی برمیگردد
در مرکز گفتمان انقاب اسلامی، بعد از یک ساعت و نیم صحبت، در حال خوردن افطار هم گفتوگوها هنوز ادامه دارد. هنوز حضار سؤال میپرسند و خانم بیلی جواب میدهند. کمکم کفه ترازو برمیگردد. خانم بیلی شروع میکند به سؤال پرسیدن و نظر حضار را دربارۀ اوضاع منطقه میپرسد. به هرحال باید ثابت کند که خبرنگار است و کار خبری کرده. در سؤالهایش زیرکی خاصی هست. از همان زیرکیهای خاص رسانههای غربی که «بعضی میگویند فلان (و این فلان آنقدر گنده است که چه بخواهی و چه نخواهی، چه قبول داشته باشی و چه قبول نداشته باشی، در ذهنت تأثیر میگذارد و مجبورت میکند به واکنش)، آیا با این نظر موافقید یا نظری مخالف دارید؟» مثلاً میپرسد: «بعضی میگویند روسیه و آمریکا دربارۀ سوریه با هم هماهنگ هستند و دارند با هم همکاری میکنند، نظر شما چیست؟» با همین سؤالها عنان جلسه را در دست میگیرد و تا بقیه افطار کنند و حلیمشان را بخورند، کلی سؤال پرسیده است و جواب شنیده است و من میفهمم که نه با یک مهمان، که خبرنگاری کارکشته و فرصتشناس طرف هستیم.
جنگ دوربینها
ونیسا با اینکه خودش عکاس است، از اینکه سوژه عکاسی شود، فراری است. هر وقت لنز دوربین را به سمتش میگیریم، با لبخند اعتراض میکند. این میشود که تا آخر حضورش در ایران عکسهای خوبی نمیتوانیم از او بگیریم. در وسایلش یک دوربین سونی کامپکت دارد و یک دوربین ۷D کنون. معمولاً از هر منظرهای که خوشش بیاید، با همان دوربین سونیاش عکس میگیرد.
روز دوم را که شروع میکنیم، میرویم به جماران. در حسینیۀ جماران برای اولین بار دوربین ۷D را از کیفش بیرون میآورد و اول به سمت من نشانه میگیرد! عکسی میگیرد و بعد میگوید: امروز روز من است، دیروز تو از من عکس گرفتی و امروز من از تو عکس میگیرم. چارهای نیست، با یک خبرنگار طرفم!
بعد از جماران که به نیاوران میرویم، بعد از گشتوگذار و عکاسیهای من، آخرش مغلوب خانم خبرنگار میشوم. سردر ورودی کاخ اختصاصی نمای خوبی برای عکاسی است. از من میخواهد تا سوژۀ عکاسیاش شوم و من به ناچار میپذیرم. انگلیسیها بیشتر از اینکه اهل تعامل باشند، اهل معاملهاند. خیلی که ماهرانه با آنها تعامل کنی، در نهایت مجبور میشوی وارد معامله با آنها بشوی؛ امتیاز بدهی تا امتیاز بگیری. مجبورم سوژۀ عکاسی بشوم، تا اجازه بدهد از او عکس بگیرم.
بعد از رفتن خانم ونیسا به انگلیس، چند عکس از حضورش در ایران با تلگرام برایش میفرستم. اول چند اموجی برایم میفرستد. بعد هم عکسهایی که از من گرفته است، میفرستد. جنگ با عکس، تا آخر میان ما ادامه دارد.

آقازاده
داخل کاخ نیاوران و تالار اصلی گشت میزنیم و برایش از تجملات و ریختوپاشهای سلطنتی توضیح میدهیم که نگاهش به عکس فرح میخورد. میخندد و بعد میگوید: «وقتی ۹ سالم بود، به فرح گل دادهام!» و ماجرا برمیگردد به زمانی که شاه و فرح به انگلیس سفر کردهاند. یادم میافتد که این خانم خبرنگار فعال مدنی، که ظاهرش اشرافزادگی را نشان نمیدهد، روزی دختر دیپلمات انگلیسی بوده و احتمالاً دخترکی سوگلی بوده که انتخابش کرده بودند که به ملکۀ ایران گل بدهد و حالا همۀ اینها را رها کرده و راهی منطقه پر از بحران غرب آسیا شده است، برای خدمت به مردم. از این آقازادهها کم پیدا میشود.
خبر ناگوار
بازدید از جماران، کاخ نیاوران، بازار تجریش و امامزاده صالح و آخر سر گشتوگذار در پل طبیعت مطمئناً خستهاش کرده است. خصوصاً اینکه تجربۀ این دو روز به من نشان داده که پیادهروی زود نفسش را میگیرد. منتظر ماشین هستیم که ما را از حقانی به صادقیه برساند که میبینم با حالی نزار روی پلههای ورودی پارک آبوآتش نشسته است. میگویم امروز خیلی خسته شدهای! میگوید: نه، خیلی خسته نیستم. بعد گوشی موبایلش را از کیفش بیرون میآورد، داخل پیامهای واتسآپش میگردد و عکسی به من نشان میدهد. عکس جوانی است که روی تخت بیمارستان دراز کشیده است. میگوید: از دوستانم در سوریه است. دیروز با انفجار بمب پایش را از دست داده است و من الآن خبرش را شنیدهام. ناراحتم.
همچنان جنگ دوربینی
حسابی از دستم عاصی است. بابت عکسهایی که گاه وبیگاه از او میگیرم. قبل از ضبط یک مقدار استرس دارد. این استرس هم برایم تعجببرانگیز است؛ چون بار اولی نیست که در استودیوهای شبکههای تلویزیونی حاضر میشود و برنامه اجرا میکند. با شبکههای مختلف مصاحبه کرده و در برنامههایشان شرکت کرده است. با همین استرس گوشهای نشسته است و سعی میکند بر استرسش غلبه کند که من با دوربین عکس سرمیرسم. من را که میبیند، گوشۀ روسریاش را جلو صورتش میگیرد. من باز هم عکس میگیرم. عکسی با چهرۀ پوشیده با روسری.
