در حال بارگذاری ...

بقیه نگران شدند؛ اما محمدعلی‌شاه در دلش خوشحال بود. با خودش می‌گفت: آمریکایی‌ها نه‌تنها در تلاش‌اند نظم و امنیت را برای ما برقرار کنند، حواس‌شان هم به ما هست و از ما مراقبت می‌کنند. حتماً برای سرکشی آمده‌اند تا مشکلی نداشته باشیم...

در ایران پزشکی خوانده بود. سال ۲۰۰۱ که آمریکا به افغانستان حمله کرد، امید در دلش زنده شد که افغانستان روی آرامش به خود می‌بیند. شنیده بود آمریکایی‌ها آمده‌اند دموکراسی در افغانستان برقرار کنند. با خودش می‌گفت بعد از یک عمر بی‌قانونی و هرج و مرج کومونیست‌ها و طالبان و القاعده، فرشته نجاتی از آن‌سوی این کرۀ خاکی آمده است تا نظم و قانون و عدالت برای ما هدیه بیاورد.

باروبندیل را بست و راهی کشورش شد. تازه طالبان سقوط کرده بود و مردم در تک‌وتاب تعیین دولت موقت بودند. به شهر خودش گردیز رفت. مردی جا افتاده و تحصیل کرده که سرد و گرم روزگار هم چشیده است. سال‌ها در افغانستان با کومونیست‌ها جنگیده است و در ایران با عراقی‌ها. حالا با اندوخته‌ای از تجربه به شهر آمده است و چه کسی بهتر از او برای نمایندگی مردم شهرش در لویی‌جرگه موقت.

یک سال در لویی‌جرگه، نماینده بود و با پایان کار، به همراه دو برادرش و پسرعمویش به حج مشرف شد. به زیارت خانه خدا رفت و با این فکر که به افغانستان بازگردد و انرژی بیشتر در راه خدمت به مردم شهر و کشورش تلاش کند. طرح‌هایی هم در ذهن داشت که باید انجامش می‌داد. کار لویی‌جرگه موقت تمام شده بود و باید برای ورود به لویی‌جرگه جدید خودش را در معرض انتخاب قرار می‌داد.

از حج که برگشت، به همراه برادران و پسر عمو راهی شهر گردیز شد. چهار شخصیت تحصیل‌کرده، بانفوذ و محبوبِ شهر از حج بازمی‌گشتند و مردم شهر باید از آن‌ها به خوبی استقبال می‌کردند. شهر را پاقدم‌های آن‌ها آب و جارو کردند و با گل و شیرینی برای استقبال به خارج شهر رفتند.

آن روزها رسم بر این بود که وقتی آمریکایی‌ها از جاده‌ای عبور می‌کردند، همه موظف بودند که در کنار جاده توقف کنند و مسیر را برای نظامی‌های آمریکا باز نمایند. روز استقبال هم کاروانی از نظامیان آمریکایی در حال عبور بودند که به کاروان استقبال از دکتر محمدعلی‌شاه موسوی و همراه‌هانش رسیدند. جمعیت بسیار زیاد بود و کسی به کاروان نظامیان توجهی نکرد. نظامیان، خلاف رویه، مجبور شدند در کناری بایستند تا کاروان استقبال از زائران خانه خدا عبور کند و این برای آمریکایی‌های مغرور سنگین تمام شد.

محمدعلی‌شاه و دیگر زائران به مهمان‌خانه مسجد شهر رفتند و تا شب از مهمانان پذیرایی کردند و از سفر روحانی و زیارتی خود گفتند. مردم کم‌کم رفته بودند و مسجد خلوت شده بود که خبر دادند چند نظامی آمریکایی آمده‌اند و سراغ محمد‌علی‌شاه را می‌گیرند.

بقیه نگران شدند؛ اما محمدعلی‌شاه در دلش خوشحال بود. با خودش می‌گفت: آمریکایی‌ها نه‌تنها در تلاش‌اند نظم و امنیت را برای ما برقرار کنند، حواس‌شان هم به ما هست و از ما مراقبت می‌کنند. حتماً برای سرکشی آمده‌اند تا مشکلی نداشته باشیم.

نظامی آمریکایی وارد شد و پرسید: محمدعلی‌شاه کیست؟ محمدعلی‌شاه خودش را معرفی کرد. نظامی گفت: ما باید خانه تو را بازرسی کنیم و تو را با خود ببریم. محمدعلی‌شاه که هنوز خوب متوجه نشده بود که با چه کسی طرف است، گفت: حرفی نیست؛ اما بر اساس چه قانونی این کار را می‌کنید و حکم‌تان برای بازداشت و بازرسی را نشان دهید. نظامی آمریکایی جواب داد: «قانون من هستم و حکم این اسلحه» و به کلاشنیکف خود اشاره کرد. با این جمله، یک‌باره همه تصوراتی که از قانون و دموکراسی و اصلاح آمریکایی که در ذهن محمدعلی‌شاه نقش بسته بود، فرو ریخت.

محمدعلی‌شاه و چند نفر دیگر از اعضای خانواده‌اش را به زندان گردیز بردند. در آن‌جا به جای اینکه به او بگویند که برای چه بازداشت شده است، بازپرس‌ها می‌پرسیدند: «برای چه تو را گرفته‌اند؟ حتماً کاری کرده‌ای!» بیست روز در زندان گردیز بازداشت بود و هر روز به امید اینکه امروز یا فردا آزاد می‌شود. سران گردیز هم به ملاقات نظامیان می‌آمدند تا پادرمانی کنند و مقدمات آزادی را فراهم کنند. محمدعلی‌شاه مطمئن بود که آزاد می‌شود؛ چون کار خلافی نکرده بود.

یک روز او و پیرمردی را صدا زدند و فرا خواندند. محمدعلی‌شاه داشت آزاد می‌شد و همه زندانی‌ها با حسرت به او نگاه می‌کردند. اما چند دقیقه بعد، متوجه شد که این فراخوان نه به دلیل آزادی که به دلیل انتقال به زندان بگرام است ...




مطالب مرتبط

یازدهمین هم‌قصه

یازدهمین هم‌قصه

برای من سه هدف برای پروژه بوکس برای صلح وجود داره. اولیش اینه که بچه‌های سوری خوشحال بشن. دومیش اینه بین دو کشور رابطه برقرار کنیم. برای من رابطه بین مردم عادی استرالیا و مردم عادی سوریه خیلی مهمه اما سومیش اینه که می‌خوایم سوریه واقعی رو به کشور خودمون نشون بدیم نه اون روایتی ...

|

راویتی شنیدنی از ماجرای زندگی یک مذهبی واقعی

راویتی شنیدنی از ماجرای زندگی یک مذهبی واقعی

کشیش استرالیایی دیوید اسمیت در یازدهمین قسمت از برنامه هم‌قصه ماجرای زندگی پر فراز و نشیبش، از پیوستن به کلیسا تا سفر به سوریه برای حمایت از مردم این کشور را بازگو خواهد کرد.

|

محمدعلی کلی صاحب خانه شد!

محمدعلی کلی صاحب خانه شد!

حجه‌الاسلام پورمحمدی وزیر دادگستری در پی تماشای چهارمین قسمت برنامۀ هم‌قصه ضمن طرح موضوع و شرایط زندگی محمدعلی کلی که هشت سال جنگ تحمیلی را بدون مرخصی در جبهه ها حضور داشته در جلسه هیئت دولت، پیگیر وضعیت اقامت وی از مسئولان وزارت کشور و امورخارجه شد.

|

نگذاشتیم فتنه بین سنی و شیعه در غزه به وجود آید

نگذاشتیم فتنه بین سنی و شیعه در غزه به وجود آید

همه می دانند که تنها کشوری که از گروه های مقاومت حمایت می کند، ایران است، اما به نسبت ایران در حمایت از مردم، کارهای خیریه، بشردوستانه، پروژه های عمرانی، اجتماعی و مدنی، چندان قوی عمل نکرده و برعکس ترکیه و برخی از کشورهای عربی فعال هستند...

|

نظرات کاربران