تامی مک کرنی، عضو سابق ارتش جمهوری خواه ایرلند قصه مبارزات ضدانگلیسی و اعتصاب غذای مشترکش با بابی ساندز را در همقصه سیزدهم روایت کرد...
من که مدیر یه موسسه پژوهشی بودم، 12-13 کیلو وزن کم کردم. توی تمام کشور ما گزینهای نداشتیم. واقعاً اگه بعضیا توی کوبا میتونستن که مزیتهایی به خاطر موقعیت خودشون به دست بیارن فیدل کاسترو و دیگران اونو سر به نیست میکردن. چون اونا باید مثالی برای کل مردم میبودن. وگرنه موقعیت ...
برای من سه هدف برای پروژه بوکس برای صلح وجود داره. اولیش اینه که بچههای سوری خوشحال بشن. دومیش اینه بین دو کشور رابطه برقرار کنیم. برای من رابطه بین مردم عادی استرالیا و مردم عادی سوریه خیلی مهمه اما سومیش اینه که میخوایم سوریه واقعی رو به کشور خودمون نشون بدیم نه اون روایتی ...
در جنگ ٢٠٠٨ حین کار، داخل ساختمانی بودیم. برای کاری مشخص داخل شهر رفتیم. من و یکی از بچهها از پادگان ساحلی تا وسط غزه رفتیم و متوجه پهپادی شدیم که از ابتدای خروج تا آن لحظه دنبالمان بوده است. همینکه وارد آنجا شدیم، ساختمان را با موشک زدند. یکی از بچهها شهید شد...
راه من ٢٦ سال طول کشید تا این شانس رو پیدا کنم که با حضرت شرافت، چشم در چشم بشم و رو در روش بشینم. یک ساعت و دو ساعت طول نکشیده. لازم بود از سعودی و کویت و موریتانی و لیبی و الجزایر بگذرم...
بقیه نگران شدند؛ اما محمدعلیشاه در دلش خوشحال بود. با خودش میگفت: آمریکاییها نهتنها در تلاشاند نظم و امنیت را برای ما برقرار کنند، حواسشان هم به ما هست و از ما مراقبت میکنند. حتماً برای سرکشی آمدهاند تا مشکلی نداشته باشیم...
یک روز که زهرا و آیه در بیرون از خانه مشغول بازی بودند، صدای موشکباران و انفجار شنیدند. با عجله به خانه آمدند و دیدند که موشک به خانه آنها اصابت کرده است. در خانه، به خاطر شغل پدر، نفت و بنزین بسیاری بود...
زاهد شش هفت ساله بود که با برادرش خالد نزد پدر و مادر رفتند و گفتند میخواهند اسمشان را عوض کنند. گفتند: چون بابا و مامان آدمهای مشهوری در بنگلادش هستند، نمیخواهند با شهرت پدر و مادر بزرگ شوند؛ میخواهند هویت مستقل داشته باشند.
شانزده سالش بود و در همین شانزدهسالگی سرپرستی همسر و دو فرزندش بر روی دوشش بود.
از ایران خبرهای مختلفی میرسید. در روستایشان فقط یک رادیو بود که مردهای روستا شببهشب داخل مسجد دورش جمع میشدند و اخبار گوش میکردند...
ونیسا هیچوقت آن اذان را فراموش نمیکند. اذانی که مسیر زندگیاش را تغییر داد و او را به یک فعال ضدجنگ تبدیل کرد، تا همۀ امکانات رفاهی را رها کند و در کانون بحرانهای غرب آسیا حاضر شود و علیه ظلم و نابرابر مبارزه کند. فلسطین، یمن، سوریه، لیبی و ... فرقی نمیکند. مبارزه عبادت ...
شیخ به حرف آنها گوش نمیداد و آنها به همین دلیل تصمیم گرفتند گوش شیخ را قطع کنند. با چاقو گوش او را بریدند. حالا نوبت شکنجه بعدی بود. تلاش کردند که گوش را به خورد خود او دهند، اما شیخ مقاومت کرد.
برای مدرک رفته بود دانشگاه، بدون هیچ علاقهای به رشتۀ کامپیوتر. نه دانشجوی خوبی بود، نه اتفاقهای پیرامونش توجهش را جلب میکرد. بیشتر دنبال تفریح و خوشگذرانی با دوستانش بود. یکی از همین روزهای خوب، وسط...